جدول جو
جدول جو

معنی خط کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خط کشیدن
پگمالیدن، کشمیدن: سمیره کشیدن بر نوشته برای از میان بردن آن رسم کردن خط، محو کردن بر طرف ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
خط کشیدن
قلم گرفتن، خط خوردن، خط زدن، حذف کردن، محو کردن، برطرف کردن، گذشتن، صرف نظر کردن، رسم کردن (خط)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خط کشیدن
ارسم خطًّا
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
خط کشیدن
Line
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خط کشیدن
tracer
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خط کشیدن
чертить
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به روسی
خط کشیدن
zeichnen
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
خط کشیدن
малювати лінію
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خط کشیدن
rysować
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
خط کشیدن
画线
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به چینی
خط کشیدن
traçar
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خط کشیدن
tracciare
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خط کشیدن
trazar
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خط کشیدن
วาดเส้น
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
خط کشیدن
tekenen
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به هلندی
خط کشیدن
menggambar garis
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خط کشیدن
لکیریں کھینچنا
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به اردو
خط کشیدن
রেখা আঁকা
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
خط کشیدن
kuchora mstari
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خط کشیدن
çizmek
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
خط کشیدن
線を引く
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
خط کشیدن
לקבוע קו
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به عبری
خط کشیدن
रेखा खींचना
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به هندی
خط کشیدن
선을 긋다
تصویری از خط کشیدن
تصویر خط کشیدن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ سَ رِ نَ / نِ گِ رِ تَ)
محو و ناپدید کردن. (آنندراج). متروک کردن و برطرف ساختن. (غیاث اللغات). ابطال کردن. خط بطلان کشیدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
تا جان بود مرا غم جانان بجان کشم
سر برنهم بخطش خطبر جهان کشم.
امیرمعزی (از آنندراج).
می تا خط ازرق قدح کش
خط درکش زهدپروران را.
خاقانی (از آنندراج).
روز و شب جز خط مزور نیست
خیز و شب بر خط مزور کش.
خاقانی.
ندانم از چه گلست آن نگار یغمائی
که خط کشید بر اوصاف نیکوان چگل.
سعدی.
- خط بر دیوار کشیدن، حفظاعداد کردن. (آنندراج).
می کشم درحساب وعده او
خط ز مژگان همیشه بر دیوار.
شاپور (از آنندراج).
- خط برکشیدن بر چیزی یا کسی، او را بحساب نیاوردن.
- ، او را از دست رفته پنداشتن: خواجه گفت: افتاده باش وآن ملطفه بدست آن دبیر باشد و خط بر خوارزمشاه بایدکشید. (تاریخ بیهقی).
- خط کشیدن بر اهل خطا، بخشش گناهان. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) :
خطی کشید بر اهل خطا بعهدۀ ملک
که پادشاه خطا نگذرد ز خط وفا.
سوزنی.
بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم
پهلوی کبایر حسناتی ننوشتیم.
سعدی.
، رسم کردن خط. ترسیم خط. شکل خط دادن:
عالم یکیست خطکشیدۀ خدای خلق
وآن خط را میانه و آغاز و منتهی است.
ناصرخسرو.
هود گرد مؤمنان خطی کشید
نرم میشد باد کآنجا می رسید.
مولوی.
هر کجاخط مشکلی بکشند
جهد کن تا درون خط باشی.
سعدی.
، کنایه از ریش برآوردن. (غیاث اللغات) :
آن نقطه های خال چه موزون نهاده اند
وین خطهای سبز چه شیرین کشیده اند.
سعدی.
نهادی خار غم آن لحظۀگل را
که بر لاله ز عنبر خط کشیدی.
ابن یمین.
، نوشتن. (غیاث اللغات). رقم کردن. (آنندراج) :
تا نفس خط می کشد این صفحه باطل میشود.
میرزا بیدل (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ/ هَِ شُ دَ)
دایره بر زمین کشیدن. (یادداشت مؤلف) ، اطراف چیزی را خط رسم کردن. حدود چیزی را معین کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خط دمیدن
تصویر خط دمیدن
بروت برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چک کشیدن
تصویر چک کشیدن
حواله کردن ببانک بوسیله چک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زه کشیدن
تصویر زه کشیدن
کشیدن زه کمان، سخت جراحت شدن تیر کشیدن عضله ها
فرهنگ لغت هوشیار
اصطلاحی است در بازی الک دولک که طرف مغلوب باخته باید رد مسافت معینی بدون تازه نفس کردن نفس بدود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو کشیدن
تصویر بو کشیدن
از دور استشمام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پایین کشیدن پایین انداختن، رکاب کشیدن حرکت کردن، بسر کشیدن نوشیدن شراب و مانند آن، جذب کردن، یا دم در کشیدن ساکت شدن، محو کردن نابود ساختن، با سپاه حرکت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آه کشیدن
تصویر آه کشیدن
برآوردن آه از سینه بسبب اندوه حسرت یا غبطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
حمل آب از جائی به جائی، بیرون آوردن آب با دلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس کشیدن
تصویر پس کشیدن
بعقب کشیدن خم کردن سرش را پس کشید، بعقب باز گشتن بقهقرا رفتن
فرهنگ لغت هوشیار